دلتاس دلتاس .

دلتاس

قضيه - تعريفي بر قضيه خارجيه و حقيقيه

تقسيم قضيه به لحاظ موضوع به ذهنيه و خارجيه و حقيقيه

در اينجا يك مساله ي كلامي مطرح است كه به آن اشاره مي كنيم و آن اين است كه آيا به دو امر متفاوت، دو علم تعلق مي گيرد يا علم واحد تعلق مي گيرد؟ مثلا سواد و بياض را ملاحظه كنيد كه با يك تصور، هر دو تصور مي شوند اما آيا اين يك تصور، منحل به دو تصور مي شود به اينكه يكي تصور سواد و يكي تصور بياض باشد يا منحل نمي شود يعني تصور سواد و بياض، يك تصور است؟ در اين مطلب اختلاف است اما هر كدام كه انتخاب شود اجتماع نقيضين در ذهن حاصل نشده است اگر گفته شود كه با يك علم هر دو فهميده مي شود معنايش اين است كه يك صورت علميه مي باشد كه هم از بياض حكايت مي كند هم از سواد حكايت مي كند «اما اينكه آيا مي تواند حكايت كند يا نه؟ يك بحث كلامي است كه در اينجا به آن نمي پردازيم » در اينصورت اجتماع معنا ندارد چون يك صورت بيشتر نيست.

پس در همه جا مثلينِ تسامحي را مي توان با همين بيان كه در رنگ شد مثلينِ حقيقي كنيد به اينصورت كه آن را دو فرد از يك نوع كنيد » در اينجا فرض كنيد دو سفيدي مي خواهد با هم جمع شود آيا امكان دارد يا نه؟ ابتدا ببينيم اجتماع به چه معنا است؟ اجتماع يعني اين كاغذ را سفيد كرديم دوباره آن را سفيد كرديم به طوري كه سفيدي دوم، همان سفيدي اول نشد « يكبار به اينصورت است كه وقتي آن شيء را دو بار سفيد مي كنيد يك رنگِ مركب از دو سفيدي درست مي شود مثلا يك سفيدي جلاي كمي دارد و سفيدي ديگر جلاي بيشتري دارد. پس چه قول اول را انتخاب كنيد چه قول دوم را انتخاب كنيد « به عبارت ديگر چه گفته شود دو شيء متعدد را با يك علم مي توان تعلّم كرد و يافت چه گفته شود نمي توان تعلم كرد » در هر صورت در ذهن ما اجتماعي رخ نمي دهد چون يا يك صورت است كه سواد و بياض را نشان مي دهد و دو تا نيست كه اجتماع كنند يا دو صورتِ جدا جدا است به اين نحوه كه يك صورت، سواد را نشان مي دهد و يك صورت بياض را نشان مي دهد كه باز هم اين دو با هم جمع نيستند چون هر كدام يك چيز را نشان مي دهد.

مثلا ملاحظه كنيد كه ديوار در يك زمان هم سفيد و هم سياه شود اجتماع ضدين مي شود اما اگر بگوييد ديوار يك زمان هم سفيد و هم لا سفيد شود اجتماع نقيضين مي شود كه محال است اما مي توان سفيدي و سياهي را با هم تصور كرد و اين اشكال ندارد چون تصور سفيدي و سياهي در واقع تصور يك صورت است يعني يك صورت مي آوريد كه اين صورت هم حكايت از سفيدي مي كند هم حكايت از سياهي مي كند. اين انسان به وجودِ ذهنِ من موجود است و آن انسان به وجود ذهن زيد موجود است اما ماهيت آن در همه جا نوع است يعني ماهيت آن كه در ذهن من است انساني است كه مي تواند نوع باشد و آن هم كه در ذهن زيد است انساني است كه مي تواند نوع باشد ولي آن كه در ذهن من مي باشد به وجود ذهن من موجود شده و آن كه در ذهن زيد مي باشد به وجود ذهن زيد موجود شده.

 

قضاياي حقيقية، خارجيه، لابتيه

اما المذهب الثاني الذي نسبه الي الحقيقية، فقد فسره تفسيرا وقع بسببه في الخبط وهو قوله: المراد من قولنا «كل ج، ب » ان كل ماهو ملزوم «ج » فهوملزوم «ب »، وهذالتفسير مبهم و ذلك ان الشي الذي لايجب ان يكون مقولا علي ملزومه، والمراد هنا من قولنا«كل ج » كل واحد مما يقال عليه «ج » لا كل واحد مما لو وجد لوجد «ج » فان كثيرا من الاشياء التي لاينفك عنها «ج » في الوجود; و انما وقع فيه من قول بعضهم في بيان هذالمعني انا اذا قلنا «كل ج » لا نعني به ماهو «ج » في الخارج فقط، بل مالو وجد لصدق عليه انه «ج » وهم ماعنوا بايراد الشرط ههنا الملازمة بين وجود تلك الاشياء و اتصافها بالجيمية، بل قصدوا به دخول كل ماهو «ج » بالفعل عندالعقل او بالفرض الذهني، ممالابمتنع ان يكون «ج » في قولنا «كل ج » لان السابق الي الفهم من معاني حروف الشرط هوكون المقدم مفروض الوجود» (14).

(19) «المعني الذي يراد ان يحكم عليه اما ان يوضع مطلقا غير مقيد بشي من الثبوت والانتفاء اصلا، واما ان يوضع من حيث انه ثابت، واما من حيث انه منتف و لايردالنقض بمثل ما اورد من قولهم «الخلاء معدوم » و «شريك الباري ممتنع » لان المراد منها «الخلاء ليس بموجود» و «شريك الباري ليس بممكن » و «الخلاء الذي يزعم انه ثابت معدوم » اللهم الا اذا كان الحكم من مثبتي الخلاء، فانهم يقولون: ان الخلاء بعد مقدر، و ثبوت الموضوع ههنا هوالثبوت الذي يعم الخارجي و الذهني ولابد من ذلك في الحكم الايجابي، فان كان الايجاب خارجيا كان الموضوع ثابتا في الخارج كقولهم «السماء بسيط » و ان كان عقليا كان الموضوع ثابتا في العقل ».

بنابر آنچه از بيانات منطقيون، استفاده مي شود، تقسيم قضيه، به خارجيه و حقيقيه به لحاظ موضوع قضيه، در قضاياي موجبه است; يعني، چون در قضاياي حمليه موجبة، محمول، برموضوع حمل مي شود بنابراين، مي بايد موضوع، در رتبه قبلي موجود باشد تا اين حمل، صورت پذيرد; از اين جهت، تفتازاني در كتاب تهذيب، تصريح كرده است كه: «ولابد في الموجبة من وجود الموضوع اما محققا و هي الخارجيه او مقدرا فالحقيقية او ذهنا فالذهنية » (9) همان طور كه قبلا،از شيخ، نقل شد،او وجود موضوع را در قضيه موجبه، شرط مي داند;امااگر قضيه، سالبه باشد وجود موضوع را ضروري نمي داند:«فلماالسلب،فقديحق علي الموجود والمعدوم.

 

قضاياي حقيقيه و خارجيه نزد خونَجي

از آنچه گذشت، به دست مي‌آيد كه تحليل گزاره‌هاي خونَجي نيازمند پاسخ به چند سوال مهم است: نخست اينكه آيا تعهد وجودي را بايد در تحليل‌ها وارد ساخت يا نبايد؟ دوم اينكه موضوع و محمول قضاياي حقيقيه آيا بايد بسيط باشند يا شرطي؟ سوم اينكه اگر شرطي هستند آيا بايد تابع‌ارزشي و مادي باشند يا ربطي و لزومي؟ چهارم اينكه آيا محمول صدق را بايد وارد تحليل ساخت يا نبايد؟ پنجم اينكه چه تحليلي مي‌توان ارائه كرد كه برخي از گزاره‌هاي خونَجي هميشه‌كاذب گردند؟ (براي نمونه، گزاره 9 كه حقيقية مطلقه و سالبة الموضوع است). شبيه اين ايراد به بسياري از روابط ديگر نيز وارد مي‌شود و اين نشان مي‌دهد كه اگر تحليل شرطي تابع ارزشي در معتبر شمردن روابط هم‌ارزي ميان گزاره‌ها راه افراط را در پيش گرفته و بسياري از تباين‌هاي مورد ادعاي خونَجي را به هم‌ارزي و تلازم ارتقا مي‌دهد، تحليل شرطي ربطي، در مقابل، راه تفريط را در پيش گرفته بسياري از تلازم‌ها و استلزام‌هاي خونَجي را به تباين تنزل مي‌دهد.

اگر نتيجة آن تحقيق روابط خونَجي را اثبات كند تأييدي بر تحليل وجهي خواهد بود و اگر ابطال كند دليلي است بر نادرستي دعاوي خونَجي (البته اگر پوپري بينديشيم و ابطال‌گرا باشيم؛ اما اگر مانند فيلسوفان علم پساپوپري بينديشيم مي‌توانيم اين فرض پنهان را كه هيچ تحليل ديگري براي قضاياي خارجيه و حقيقيه وجود ندارد نادرست بشماريم و در جستجوي تحليل جديدي باشيم). اما تحليل عبارت «له حيثية الإنسانية» يا «داراي صفت انسانيت است» چگونه بايد باشد؟ اين عبارت را به دو شيوه مي‌توان صورت‌بندي كرد: اگر مفاهيم خارجي را با محمول سه‌موضعي صدق و به معناي «صدق عليه الانسان في الخارج» تحليل كنيم معناي عبارت «له حيثية الإنسانية» چنين خواهد شد: «صدق عليه الانسان في الخارج و في الذهن».

از آنجا كه اين تحليل، قضاياي خارجيه را مقيد به وجود خارجي مي‌كند و قضاياي حقيقيه را به چنين وجودي مقيد نمي‌سازد، نتيجه مي‌شود كه قضاياي خارجيه تنها درباره موجودات خارجي سخن مي‌گويند و قضاياي حقيقيه محدود به اين موجودات نيستند و به يكسان درباره موجودات خارجي و ذهني (و به بيان ديگر، درباره موجودات خارجي و معدومات خارجي) حكم مي‌كنند. ايراد سوم اين است كه صورت‌بندي مفاهيم حقيقي به صورت بسيطِ «Ax » نمي‌تواند مفاهيم «معدول» را از مفاهيم «سلبي» متمايز سازد زيرا بر اساس اين تحليل، دو عبارت «ناالف است» و «الف نيست» به صورت يكسان تحليل مي‌شوند «~Ax »؛ براي نمونه، تحليل حقيقيه‌ها هنگام معدول يا سلبي بودنِ موضوع چنين است:.

 

منبع


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ دى ۱۴۰۰ساعت: ۰۹:۳۳:۴۲ توسط:ستار يكتا موضوع:

{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :